از صبح دنبال ِ یک شعر بودم...یک داستان...یا حتی یک آهنگ...
راستش را بخواهی...فقط امروز نیست...
روزهای زیادیست که دنبال چیزی هستم تا به تو بفهمانم:
دلم برایت تنگ شده...خیلی تنگ شده...خیلی خیلی...
پ.ن:
زمانی این واژه ها طنین باریدن باران بودند بر حوض کوچک من.
کاش اما روزی بیاید که دفترم را به دریا بشویم،زیرا خاموشی، زبان ماهیان است...
من هر دفعه اسممو عوض می کنم که شناسایی نشم :دی
نیلو منم دلم تنگیده
دل تنگ به اندازه ی ...
فکر کنم به اندازه ی کافی دلتنگم
منم نشناختمت:دی
آدم است...دلتنگ می شود گاهی...
به همین آسونی ... منو از یاد ببر
منو از یاد ببر
به همین آسونی مثل افتادن برگ
به همین آرومی مثل خوابیدن مرگ
من و از یاد ببر من و از یاد ببر
من و از یاد ببر من و از یاد ببر ....
سلام
خوشحالم که برگشتی من امروز فهمیدم
این عکسه هم قشنگ بود مثه همیشه
آدرس جدید برات گذاشتم بهم سر بزن منتظرتم
:)
سلام داداش...مرسی که اومدی...دیدم بلاگت رو مبارک باشه:)
مرسی بعد از یه غیبت طولانی باز مینویسی .
منم ممنونم که می خونی..
کاش می نوشتی کی هستی...
یادت باشد همین قلب بیقرار همین دلتنگی ها جای هزار غزل عاشقانه را میگیرد...
اوهوم...مرسی..
دریا باش تا دلتنگ نشوی...
ماهی ام...دریا نمی توانم باشم...
قشنگ بود
راستی یه چسب دوقلو بگیر این قلب ترک خورده رو بچسبون
یه تیکه اش آخه گم شده...اگه پیداش کنم بذارم سر جاش شاید دوباره بشه با چسب به هم چسبوندش:)
دست بکش از رویا
رفتن و باور کن
رویا...تنها چیزیه که دارم ...و دوست دارم رویاهامو...حتی اگر دست نیافتنی باشن...
یاد یه نفر تو یه داستان مشترک بین دو نفر افتادم که ...
:)
من ولی یاد اون یه نفر ِدیگه؛ تو یه داستان مشترک بین دونفر افتادم که...
:)
قلبت کتیبه ای باستانی است؛ از هزاره های دور. سنگ نبشته ای است که حروفی ناخوانا را بر آن حکاکی کرده اند. الفبای قومی ناشناخته را شاید. و تو آن کوهی که نمی توانی واژه هایی را که بر سینه ات کنده اند، بخوانی.
---
سلام
واقعا در سینه ات نهنگی می تپد؟؟
خوش به حالت
شاد باشی و خوشبخت
می تپد...حسش می کنم...تو هم اگه باور کنی...می بینی هست...
تو هم شاد باشی رئیس:)